۱۳۸۸ دی ۲۷, یکشنبه

در انتظار تاریکی، در انتظار روشنایی






هم‌زمانیِ ِ روی‌دادها عجیب است. تجربه‌ی خواندن در انتظار تاریکی، در انتظار روشنایی ِ ایوان کلیما برای من این طور بود. یعنی عجیب. چاپ اول ، بهار 88، اما انگار تصویری از وقایع میانه‌ی تابستان 88 بود! در همان صفحه‌ی دوم رمان می‌خوانیم:
«چند پلیس اونیفورم‌پوش در دور و اطراف پیاده‌رو موضع می‌گرفتند. طبق معمول، تظاهرات آرامی بود. هیچ‌کس بلند بلند شعار نمی‌داد، یا آمادهء سنگ‌پرانی به ویترین مغازه‌ها، واژگون کردن اتومبیل‌ها، و یا حمله به پلیس نمی‌شد[...]
تظاهرکنندگان برای چه آمده بودند؟ سعی می‌کردند چه چیزی را ثابت کنند، یا تغییر بدهند؟ به چه چیزی اعتقاد داشتند که وادارشان می‌کرد به کتک خوردن، زندانی شدن یا از کار بی‌کار شدن تن بدهند؟ ...»

کتاب، داستان پاول است. پاول فیلم بردار تلویزیون ملی چک است. داستان در دو سطح پیش می‌رود. اما در حقیقت این دو وجه از پاول است که رو به روی هم قرار می‌گیرند. او در خدمت یک حکومت توتالیتر است. رفیق رئیس‌ جمهور آدم را یاد تروخیو، دیکتاتورِ سور بزِ یوسا می‌اندازد. گیرم نه به آن خشونت و تحجر. از طرف دیگر پاول همیشه رویای فرار از کشور را داشته و درگیر پرسش‌های دائمی ذهن‌اش است. صحنه‌هایی که پاول برای تلویزیون فیلم‌برداری می‌کند همه زیبا و سرشار از حس‌اند اما حذف می‌شوند یا به کل پخش نمی‌شوند. او این‌ها را می‌داند اما باز به این روند ادامه می‌دهد. پاول سرخورده است. ظاهرن موفق است اما خودش این را قبول ندارد چون اساسن از کاری که می‌کند راضی نیست.
خواندن این رمان برای من لذت بخش بود در حالی‌که زیاد رمان و داستان سیاسی نمی‌خوانم. فکر کنم بیش‌تر به خاطر هم‌زمانی عجیب روی‌دادها باشد که قبل‌تر گفتم. داستان گاهی کش‌دار می‌شود. ریتم حفظ نمی‌شود. ایوان کلیما کتاب دیگری هم دارد به نام روح پراگ که اصلن مقاله است. موقع خواندن می‌شود شباهت‌های زیادی بین فضاهای کوندرا و کلیما حتا بهومیل هرابال -با وجود این که تنها یک کتاب خوانده‌ام از او- پیدا کرد. تجربه‌ی مشترک زندگی در یک جامعه‌ی کمونیستی و فشارهای آن و تلاش برای دگرگون کردن وضعیت، باید دلیل اصلی این شباهت باشد. هر چند که هر سه‌ی این‌ها به شکل عجیبی شخصیت‌پردازی می‌کنند و بُعد روانشناسانه‌ی آدم‌های‌شان را برجسته می‌کنند. این کاری است که مثلن یوسا و مارکز، در رمان‌های سیاسی‌شان انجام نمی‌دهند. فکر می‌کنم آدم‌هایی مثل یوسا ریتم و کشش و ماجراهاشان را فدای وارد شدن به ابعاد فلسفی و تفکرآمیز نمی‌کنند. هر چند که خواننده خودش می‌تواند دلایل زوال آدم‌های آن‌ها را هم در خلال ماجراها پیدا کند. از این جهت من ترجیح می‌دهم داستان‌های سیاسی آمریکای لاتین را بخوانم. اما باید اذعان کرد که تجربه‌ی نویسندگان چک برای ما ایرانی‌ها ملموس‌تر است. خط به خط داستان فضایی است که ما داریم تجربه می‌کنیم و در انتها... خب خواننده‌ی ایرانی مدام دل‌اش می‌خواهد بداند آخر چه می‌شود بل‌که بتوانیم آینده‌ی خودمان را در قیاس با داستان پیش‌گویی کنیم!


کتاب را نشر آگه منتشر کرده و ترجمه‌ی خانم پوریاوری قابل قبول است.فکر کنم اگر بخوانی خوش‌ات بیاید. پاول تجربه‌های عاشقانه‌ی مدرنی دارد. ضمن این‌که از آن‌هاست که با یک نظر عاشق پرستاری شود که از جناح سیاسی مقابل است و کمی هم شبیه مورسوی بیگانه و... خودت بخوان و لذت ببر.

۱ نظر:

معین گفت...

این جمله خیلی خوب بود:
«فکر می‌کنم آدم‌هایی مثل یوسا ریتم و کشش و ماجراهاشان را فدای وارد شدن به ابعاد فلسفی و تفکرآمیز نمی‌کنند.»

هی دارم فکر می‌نم اگه جمله رو برعکس کنیم چه چیز مزخرفی از آب درمی‌آد.