پیشتر، میرکریمی را با فیلمهای «زیر نور ماه» و «خیلی دور خیلی نزدیک» میشناختیم که نمونهی فیلمهای بهاصطلاح معناگرا هستند، یعنی دین به عنوان بستر و سوژهی اصلی فیلم در نظر گرفته میشود. ولی در «به همین سادگی» این اتفاق نمیافتد و محور فیلم به زندگی روزمرهی یک زن محدود میشود.
طاهره زنی سی و چند ساله از طبقهی متوسط است، دو بچه دارد، خانهدار است و همهی زندگی روزمرهاش را به پخت و پز، بچهداری و شوهرداری اختصاص دادهاست. زندگی طاهره ظاهراً به آرامی جریان دارد، اما این روح اوست که آزرده است و راه حل را در رفتن میبیند.
سینما مدیوم عجیبی است؛ با چند سکانس میتواند نسلکشی در ویتنام یا فروریختن صدها ساختمان بزرگ در اثر زلزله را به راحتی بازسازی کند، اما چه دشوار است نشان دادن روزمرهگی و تلاش درونی کسی برای مقابله با آن، یا تلاشی زنی از درون. البته تکنیکهایی مثل Narration (حرف زدن و توصیف راوی بر روی تصاویر) همانقدری که درونیات راوی را به صورت مستقیم بروز میدهد، به همان میزان هم از واقعیت داستانی فیلم میکاهد و آن را مصنوعی جلوه میدهد.
ماجرایی که فیلم به آن میپردازد کلاسیک و خطی است و یک روز عادی از زندگی روزمرهی شخصیت اول فیلم را نشان میدهد، اما همین فرم به ظاهر ساده، با چنان دقت و هوشمندی چیده شده که در پایان آن روز، اتفاق بزرگی در درون مخاطب میافتد و آن، درک بیواسطهی درد درونی طاهره است. همهچیز از جنس واقعیت محض است، حتی بچهها بازی نمیکنند بلکه پردهای از زندگیشان را به نمایش میگذارند. مجموعهی «به همین سادگی » مانند بازیگرش هنگامه قاضیانی، بیادعا، اما عالی است. طاهره مثل رویای «کاغذ بیخط» روشنفکر نیست یا لااقل ادعای روشنفکری ندارد، اگر شعر میگوید، به خاطر کلاس شعری است که شاگردی مبتدی آنجاست، شعر میگوید اما نه در خلوتی شاعرانه، وقتی غذا میپزد یا ظرف میشوید، دفترچهی ارزانقیمتش را باز میکند و در صفحههایی که عکسبرگردان چسبانده، مینویسد؛ 206 ندارد و با اتوبوس پسرش را کلاس زبان میبرد؛ اگر کتاب خوانده، کتابخانهاش را به رخ تماشاگر نمیکشد، فقط وقتی دنبال نقشههای شوهرش است، به طرف کمد بالای کتابخانه میرود؛ اگر شوهرش را دوست دارد، فریاد نمیزند، بچهها که خوابیدند، روبروی آینه، پشت به مخاطب مینشیند، آرایش میکند، زیر گوشهایش را عطر میزند و بیمنت منتظر شوهرش میماند؛ اگر شوهرش در سه چهارم فیلم نیست، همین نبودن است که هویت شوهر را میسازد؛ وقتی میدهد برای بچهها کلیدهای رنگی بسازند، تماشاگر فکر میکند کاری عادی است که مثل آن روز، دخترش آرزو پشت در نماند، اما بعد میفهمی که نه، به فکر آیندهی بچههاست؛ یا آنجا که فریزر ر ا پر کرده، یا به دخترش یاد میدهد چهطور بادمجان سرخ کند؛ «بادمجان باید طلایی شود، سیاه نشود، نسوزد، اگر بسوزد تلخ میشود». با پسرش زیر تخت میرود و سربازبازی میکند، از بچگیهایش میگوید، اما صدای زودپز درمیآید، طاهره میخواهد به معصومیت کودکیها برگردد، دلش برای ساری گلین تنگ شده، فیلم که تمام میشود، به او حق میدهی.
فیلم که تمام شد به تو گفتم شاید با «دربارهی الی» و «به همین سادگی» سینمای ایران قدم در راه جدیدی گذاشته که جنس آن واقعیت ناب است. هنوز هم همین اعنقاد را دارم.
۳ نظر:
به جز ایدههای فرعی خیلی خوب -مثل همسایه یا صحنهای که زیر تخت بازی میکنن- فیلم پر از کلیشههای رایجه. منشی، شوهری که درگیر کاره، توهم خیانت، میلنداشتن شوهر به غذا (در حد سریالای نودشبی بود) و دیالوگنویسیهای فاجعه. بعد شوهره هم -به طرزی کلیشهای- کاملاً از مرحله پرته.
واقعاً اینا واقعیت نابان؟
یادم هست که گفتی. یادت هست که من هم گفتم باید تجربهی این طور زندگی را داشته باشی؟ و هزاران زن مثل طاهره هستند که ما فقط نمی بینیمشان...
دیالوگ که بسیار کم بود توی فیلم آنها که بود مال بچهها که خیلی طبیعی بود و زن همسایه و ... دیالوگها خیلی خوب بود به نظرم. آمدن شوهر فقط ریتم فیلم را تکان داد. اما رویهم رفته چیزی نبود که یاد سریالهای نود شبی بیاندازد!
khob man filmdayere zangi, 4 shanbe soori, kanaan ro ta hala kheili pasandidam v albate hanooz delam nemikhad dar bare eli ro bebinam chon mitarsam bokhore too zogham dastanesho k kheili khosham oomade v shive revayatesho ham...cheqed zood up mikonin. bale vaghean saniehaye bitab barazande blog shomast:)
baghemakhfii.blogfa.com
mahtaab
ارسال یک نظر