۱۳۸۸ بهمن ۲۸, چهارشنبه

دختری از پرو


ترجمه و چاپ هر کتاب از یوسا آدم را به وجد می‌آورد. نوید ادبیات ناب و لذت دارد با خودش. باید عیش مدام‌اش را بخوانی تا جان و مغز حرف‌ام را بگیری. یوسا یک عاشق واقعی ادبیات است و حرف و سخن‌اش خب بالطبع می‌نشیند بر دل هر عاشق ادبیات. منظورم این است که حرف یوسا از جنس همان حرف‌ها و بحث‌های داغ ِ پشت خواندن هر رمان و داستان است.

برای ما، یوسا و عبدالله کوثری همیشه دو نام کنار هم هستند. اما دختری از پرو را خجسته کیهان ترجمه کرده. ترجمه‌ی بدی هم ندارد اصلن. روان و خوش‌خوان و یک سره متفاوت با بقیه‌ی رمان‌های یوسا است. هفته‌ی پیش که میانه‌ی خواندن بودم زیاد راضی نبودم اما دو سه روز قبل که تمام‌اش کردم فکر جالبی به سرم زد که برای‌ات می‌گویم. اول از داستان بگویم. داستان یک عشق مادام‌العمر. از این عشق‌های امریکای جنوبی‌وار که نمونه‌اش در عشق سال‌های وبا آمده. طولانی با غیبت‌های مکرر و وفاداری عاشق و معشوق. این‌که اول به دل‌ام نچسبید شاید برای سادگی بیش از اندازه و ناواقعی بودن اتفاق‌ها و کنش‌های قهرمان داستان بود. یعنی این‌که فرض کن کسی-مردی- از نوجوانی عاشق یک دختر بشود که اسم‌اش را هم درست نمی‌داند و خب تا آخر عمر با تمام بلاهایی که این دختر سرش می‌آورد عاشق باقی بماند و کارهایی کند که شاخِ تعجب بر سر آدم سبز شود. قبول کن که جور درنمی‌آید. حالا نمی‌خواهم بحث را شخصی کنم ولی خب این روزها عاشق ماندن سخت است، آن هم به هر بهایی!

جرقه‌ای که میانه‌ی خواندن داستان، فریاد «یافتم» را توی مغزم پُر کرد؛ این بود که شباهت زیاد این رمان یوسا را با الگوی آثار شرقی مثل هزار و یک شب و هفت گنبد نظامی یا حتا منطق‌الطیر پیدا کردم. ببین قضیه این جاست که یوسا برای این رمان یک الگو ساخته که این قالب کمک‌اش کرده تا علاوه بر روایت یک داستان عاشقانه‌ی کلاسیک امریکای لاتینی، نگاهی به تاریخ و شرایط سیاسی اجتماعی اروپا و هم زمان پرو، کند. ریکاردو قهرمان داستان از پرو به اروپا می رود به آرزویش که زندگی در پاریس باشد می‌رسد و دختر بد را که در پرو گم کرده بود به تناوب پیدا می‌کند و از دست می‌دهد. در شهرها و کشورهای مختلف به بهانه‌ی مترجم بودن‌اش- که این بخش باید برای تو خیلی جذاب باشد ضمن این که به جهان شمول بودن رمان و فرم‌اش هم کمک می‌کند- می‌گویند کتاب شبیه مادام بوواری است. راستش را بگویم، اگر خود یوسا هم بیاید و بگوید از روی مادام بوواری این کتاب را نوشته من قبول نمی‌کنم. این که مادام بوواریِ مدرن است و این‌ها. اصلن می‌دانی یک لحن شوخ در سرتاسر داستان هست که حالت ذله شده‌گی به خواننده دست بدهد از بس این رابطه‌ی عاشقانه مسخره است و خنده‌دار و اصلن مدرن نیست. درست جایی میانه‌ی دهه‌های شصت و هفتاد میلادی که اوج مدرنیته و پست مدرنیته و به روایت بخشی از کتاب که به هیپی‌ها و آنارشیست‌ها می‌پردازد، بودن چنین آدمی مثل ریکاردو که این همه عاشق است و مفلوک و رام و حتا تا حدی تحقیر شده، خودش پارادوکسی است از سر شوخ‌طبعی یوسا.

اصل کتاب اسمش «دختر بد» بوده که این‌جا شده دختری از پرو که انتشارات کتاب پارسه همین چند ماه پیش با ترجمه‌ی «قابل قبول» خجسته کیهان چاپش کرده که پر است از نقطه‌چین‌هایی به نشانه‌ی لازم‌الارشاد بودن آقای ماریو بارگاس یوسای نازنین !

می‌بینی این ترجمه‌ی قابل قبول عجب صیغه‌ای شده توی ادبیات ما؟ یعنی خوش‌حالیم که در ترجمه‌ی یک کتاب گاف‌های آن‌چنانی پیدا نمی‌کنیم و خب ترجمه‌ی خوب سرمان را بخورد...

و دیگر این‌که

این‌جا هم یک عالم حرف و حدیث درباره‌ی این کتاب


۱ نظر:

معین گفت...

من الان صفحه 230ام. آزاردهنده‌ترین نکته همون (...)هاس