۱۳۸۸ بهمن ۳۰, جمعه

جسدهای شیشه‌ای

باید عاشق مسعود کیمیایی باشی، یا لااقل از دنیایی که مسعودخان تعریف می‌کند، می‌سازد و می‌پردازد، خوشت بیاید، آن‌وقت جوازش را می‌گیری که اولن کتــــــــــاب را بخری (9900 تومان کم پولی نیست) و بعد حوصله کنی، بنشینی و بخوانی‌اش (771 صفحه هم کم نیست). جسدهای شیشه‌ای دوره‌ای طولانی‌مدت، یعنی حدود 50 سال از تاریخ معاصر ایران را در بر می‌گیرد که تقریبن از اواخر دهه‌ی بیست شروع می‌شود و تا اوائل دهه‌ی هفتاد ادامه پیدا می‌کند. ساده‌انگارانه است که بگویم شخصیت اصلی رمان کاوه است، چون رمان حتا از کودکی‌های طلعت، مادر کاوه هم می‌گوید، همین‌طور کل زندگی پدرش علی خان، پدرخانده‌اش رحیم و دوست ازلی‌اش سروش، خاله‌اش طاووس، دائی ناتنی‌اش رضا خیاط نامی، مادر بزرگش آباجان، پدربزرگش میرزا اسد اله خان مبشر انشایی، ثریا و تمام کسانی را در بر می‌گیرد که کوچکترین ارتباطی با این آدم‌ها پیدا می‌کنند. مکان، تهران است و کمی هم همدان و جاهای دیگر.نحوه‌ی روایت به زمان و مکان هیچ محدودیتی ندارد، سینمایی است و دوربین هرجا که اراده کند، در زمان و مکان حرکت می‌کند، جایی را انتخاب می‌کند، می‌ایستد و قصه می‌گوید. روایت گاهی ریتم بی‌نهایت تندی به خود می‌گیرد، مثل صفحه‌های اول، و گاه با حالت کسالت‌باری، ده‌ها صفحه در نقطه‌ای متوقف می‌شود و دیالوگ‌ها می‌آیند. این‌جاها باید حوصله کرد. زبانی که کیمیایی برای نوشتن استفاده کرده، اعلاست . منظورم فقط دایره‌ی واژگانی وسیع یا انتخاب درست و به‌جای کلمات نیست، کلن زبان کیمیایی یک اصالت و شاعرانگی خاصی دارد که در نوشته‌های عالی ادبیات داستانی ایران دهه‌ی چهل و پنجاه ریشه دارد. گاه حتا بازی‌های فرمی و بسیار حرفه‌ای هم می‌کند، مثلن با حرف «گ» یا «ل». نمونه اش با حرف «ز» را در صفحه‌ی 557 علامت زدم:لجظه‌های زنده‌ی زندگی‌زاد زن زجربرده‌ی زاهدی بود که به زایش مرگ بیشتر از زندگی مهارت داشت. نه زردی به رخ داشت و نه زخمی زشت از زعامت دلاورانه‌ی عشق.

یک کار سخت دیگری هم که کیمیایی خوب از عهده‌اش بر آمده، تنوع لحن‌هاست که با توجه به این‌همه شخصیت که ساخته و پرداخته، توانسته برای هر کدامشان، لحن و زبان خاص خودش را هم بسازد. مثلن فرق می‌کند لحن کاوه‌ی درس‌خوانده‌ی امروزی با پدرخانده‌ی کم‌سوادش و حتا با رضا نامی نیمه‌روشن‌فکر و خیاط و بقیه.
تصویرهای نابی هم در این رمان ساخته‌شده که هرکدامشان ارزش خواندن کل کتاب را دارند. مثلن صحنه‌ی خودکشی طلعت، آن زن پاک، بعد از همان چند سطری است که بالا آوردم. طلعت در مراسم گلاب‌گیری کاشان، داخل دیگ پر از گل و جوشان می‌رود و درش را می‌گذارد. همه مات می‌مانند. بعد که دست به‌کار می‌شوند و آتش را خاموش می‌کنند، از طلعت چیزی نمانده جز سه شیشه‌ی بزرگ گلاب که جایش همیشه در طاقچه ی خانه ی طاووس است.
خود کیمیایی گفته که جسدهای شیشه‌ی همه‌ی آن‌چیزهایی است که نمی‌شود به صورت فیلم درآوردشان، پس طبیعی است که پر باشد از مکان‌هایی که خودش دوست دارد، مثل باغ‌های شمال تهران، سینماهای قدیم که الان بسته‌شده‌اند، خیابان لاله‌زار زنده‌ی قدیم که الان پر است از قرقره‌های کابل‌های سیاه، هتل‌ها، کافه نادری و ... همین‌طور مفاهیمی مثل اعتیاد و یا زندانی سیاسی که الحمدلله همیشه داشته‌ایم، از زمان مصدق و توده‌ای‌های آن دوره بگیر بیا تا ساواک قبل از انقلاب و دهه‌ی شصت و حالا.
مخالفم که می‌گویند کیمیایی ضدزن است، که این‌جا طلعت را ساخته، که شاید تمثال زن اثیری او باشد، یا طاووس یا آباجان. حتا اگر ثریایی هم وجود دارد که مستحق کشته شدن باشد، ریشه‌هایش را نشان داده و محیطی که ثریا را مجبور کرده که چنین باشد. دوستی‌ها و رفاقت‌ها هم در پی مانایی هستند تا از درد جاودانگی انسان کم کنند، حتا اگر بین کاراکترهای متمایل به سیاهی چون رحیم و سروش باشد.
خلاصه اگر دوست‌تان، رفیق‌تان، عشق‌تان یا هر کس دیگرتان کیمیایی‌باز باشد، حتمن جسدهای شیشه‌ای را برایش بگیرید، در صفحه‌ی اولش چیزی بنویسید و هدیه بدهید. شاید او هم مثل من، کتاب را هرجا که می‌رود با خودش ببرد و بخواند، آن وقت صفحه‌ی اولش را با چسب، زیر کاور جلد بچسباند و پنهان کند که چشم نامحرم به آن نوشته‌ی با ارزش نیافتد.

پ.ن. رمان دیگر کیمیایی با نام «حسد» اواخر پارسال توسط نشر ثالث چاپ شده و به چاپ چندم رسیده که در مورد عین القضات است.


۲ نظر:

Sepi گفت...

ببین من فکر می‌کنم مثل همه‌ی کیمیایی‌بازها کمی اغراق کردی. یعنی توی آن چند صفحه‌ا که من خواندم، زیاده‌گویی و شخصی‌نویسی‌های کیمیایی خیلی توی ذوقم زد. در این حد که انگیزه‌ای برای ادامه نداشتم. به تو هم گفتم. وقتی یک صفحه دیالوگ باشد، گیرم با زبان عالی، اما ناواقع است دیگر. جور درنمی‌آید. کیمیایی در ادبیات هم دغدغه‌های شخصی و گل درشت‌اش را ول نکرده. و خب بقیه‌اش را!

آراز گفت...

اغراق نکنی که کیمیایی‌باز نیستی! گفتم که گاهی در نقطه‌ای می‌ماند و چند صفحه دیالوگ تحویل آدم می‌دهد. این را هم گفتم که پیش‌شرط باز کردن لای کتاب این است که کیمیایی‌باز باشی. همان چند صفحه را که خواندی، انصافن خیلی بهتر از خیلی‌هایی نمی‌نویسد که اسمشان را گذاشته‌اند نویسنده و اعتماد به نفس دارد خفه‌شان می‌کند؟