
یک کار سخت دیگری هم که کیمیایی خوب از عهدهاش بر آمده، تنوع لحنهاست که با توجه به اینهمه شخصیت که ساخته و پرداخته، توانسته برای هر کدامشان، لحن و زبان خاص خودش را هم بسازد. مثلن فرق میکند لحن کاوهی درسخواندهی امروزی با پدرخاندهی کمسوادش و حتا با رضا نامی نیمهروشنفکر و خیاط و بقیه.
تصویرهای نابی هم در این رمان ساختهشده که هرکدامشان ارزش خواندن کل کتاب را دارند. مثلن صحنهی خودکشی طلعت، آن زن پاک، بعد از همان چند سطری است که بالا آوردم. طلعت در مراسم گلابگیری کاشان، داخل دیگ پر از گل و جوشان میرود و درش را میگذارد. همه مات میمانند. بعد که دست بهکار میشوند و آتش را خاموش میکنند، از طلعت چیزی نمانده جز سه شیشهی بزرگ گلاب که جایش همیشه در طاقچه ی خانه ی طاووس است.
خود کیمیایی گفته که جسدهای شیشهی همهی آنچیزهایی است که نمیشود به صورت فیلم درآوردشان، پس طبیعی است که پر باشد از مکانهایی که خودش دوست دارد، مثل باغهای شمال تهران، سینماهای قدیم که الان بستهشدهاند، خیابان لالهزار زندهی قدیم که الان پر است از قرقرههای کابلهای سیاه، هتلها، کافه نادری و ... همینطور مفاهیمی مثل اعتیاد و یا زندانی سیاسی که الحمدلله همیشه داشتهایم، از زمان مصدق و تودهایهای آن دوره بگیر بیا تا ساواک قبل از انقلاب و دههی شصت و حالا.
مخالفم که میگویند کیمیایی ضدزن است، که اینجا طلعت را ساخته، که شاید تمثال زن اثیری او باشد، یا طاووس یا آباجان. حتا اگر ثریایی هم وجود دارد که مستحق کشته شدن باشد، ریشههایش را نشان داده و محیطی که ثریا را مجبور کرده که چنین باشد. دوستیها و رفاقتها هم در پی مانایی هستند تا از درد جاودانگی انسان کم کنند، حتا اگر بین کاراکترهای متمایل به سیاهی چون رحیم و سروش باشد.
خلاصه اگر دوستتان، رفیقتان، عشقتان یا هر کس دیگرتان کیمیاییباز باشد، حتمن جسدهای شیشهای را برایش بگیرید، در صفحهی اولش چیزی بنویسید و هدیه بدهید. شاید او هم مثل من، کتاب را هرجا که میرود با خودش ببرد و بخواند، آن وقت صفحهی اولش را با چسب، زیر کاور جلد بچسباند و پنهان کند که چشم نامحرم به آن نوشتهی با ارزش نیافتد.
پ.ن. رمان دیگر کیمیایی با نام «حسد» اواخر پارسال توسط نشر ثالث چاپ شده و به چاپ چندم رسیده که در مورد عین القضات است.
۲ نظر:
ببین من فکر میکنم مثل همهی کیمیاییبازها کمی اغراق کردی. یعنی توی آن چند صفحها که من خواندم، زیادهگویی و شخصینویسیهای کیمیایی خیلی توی ذوقم زد. در این حد که انگیزهای برای ادامه نداشتم. به تو هم گفتم. وقتی یک صفحه دیالوگ باشد، گیرم با زبان عالی، اما ناواقع است دیگر. جور درنمیآید. کیمیایی در ادبیات هم دغدغههای شخصی و گل درشتاش را ول نکرده. و خب بقیهاش را!
اغراق نکنی که کیمیاییباز نیستی! گفتم که گاهی در نقطهای میماند و چند صفحه دیالوگ تحویل آدم میدهد. این را هم گفتم که پیششرط باز کردن لای کتاب این است که کیمیاییباز باشی. همان چند صفحه را که خواندی، انصافن خیلی بهتر از خیلیهایی نمینویسد که اسمشان را گذاشتهاند نویسنده و اعتماد به نفس دارد خفهشان میکند؟
ارسال یک نظر